سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سپید روح

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سقوط

    نظر

چه صحنه دهشتناکی !

مردمانی را میبینم که با چشمان بسته رقصان بسمت دره تارک زمان میروند و درآن سقوط میکنند . هر چه سعی می کنم فریاد کنم صدایی از حنجر خسته ام بیرون نمی آید .

{ به شعر حافظ شیراز میرقصند و میخوانند  ...... سیه چشمان کشمیری‎ ترکان سمرقندی }

سقوط : ترسی که هروز صبح با آن بیدار میشوم . حس سنگینیست . خسته ام از بازیچه بودن می خواهم به نوایی که از دلم می آید گوش دهم ولی نیمیدانم دلم  از نفس افتادم یا گوش هایم سنگین شده .

می ترسم به از چند سال از مرگم ازیاد بروم از مرامم خاک میترسم ولی دوست دارم خاکی باشم 

به میان مردم رفتم . شاید این ترس بریزد . منهم میرقصم  منهم میخوانم من هم ...

سپید روح

5/5/1390

اقتباسی از یکی از نوشته هایم .